ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دوستان مدتی بود به شدت مشغول کوهنوردی شده بودم از گزینه شعر غافل شدم ؛ امشب به یاد فروغ و شعر زیبای رمیده از مجموعه اسیر افتادم ...
نمیدانم چه میخواهم خدایا
به دنبال چه میگردم شب و روز
چه میجوید نگاهِ خستهی من
چرا افسرده است این قلبِ پر سوز
ز جمعِ آشنایان میگریزم
به کنجی میخزم آرام و خاموش
نگاهم غوطهور در تیرگیها
به بیمارِ دلِ خود میدهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرطِ حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم، که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دَم که در خلوت نشستند
مرا دیوانهای بدنام گفتند
دلِ من، ای دلِ دیوانهی من
که میسوزی از این بیگانگیها
مکن دیگر ز دستِ غیر فریاد
خدا را، بس کن این دیوانگیها...
همیشه با شما همنوردان