#کوهنوردان_آزادصفه

این وبلاگ به منظور برقراری ارتباط با دنیای کوهنوردی طراحی شده است

#کوهنوردان_آزادصفه

این وبلاگ به منظور برقراری ارتباط با دنیای کوهنوردی طراحی شده است

شعری احساسی از مردمان دامنه های زاگرس

از خدا کردم طلب میشوم بزایه 

برهشو نذر ایکنم یارم بیایه 

ترجمه 

 از خدا طلب میکنم میشم بزاید 

بره زاییده شده رو نذر میکنم که یارم بیاید 




من ماسک میزنم 
احترام  به پروتکل بهداشت جهانی 
رعایت فاصله اجتمایی 

گزارش تصویری از سفر به استان گلستان

پاییز آمد در میان درختان

لانه کرده کبوتر از تراوش باران می گریزد

خورشید از غم با تمام غرورش

پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می نشیند

من با قلبی به سپیدی صبح

با امید بهاران میروم به گلستان

همچو عطر اقاقی لابه لای درختان می نشینم

باشد روزی به امید بهاران

روی دامن صحرا لاله روید

شعر هستی بر زبانم جاری

پر توانم آری…. !

میروم در کوه و دشت و صحرا

ره پیمای قله ها هستم من

راه خود در توفان در کنار یاران مینوردم

دارم امید که دهد روزی

سختی کوهستان بر روان و جانم

پاکی این کوه و دشت و صحرا

باشد روزی برسد به جهان

شعر هستی بر لب

جان نهاده بر کف راه انسان ها را در نوردم

ره پیمای قله ها هستم من

راه خود در طوفان

در کنار یاران می نوردم

در کوهستان یا کویر تشنه یا که در جنگل ها

رهنوردی شاد و پر امیدم

شعر هستی بودن و کوشیدن رفتن و پیوستن

از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه حق است 

شعر هستی بودن و کوشیدن رفتن و پیوستن 

از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه حق است

گزارش برنامه : سفری  چهار روزه ( چهار شنبه 15 آبان الی شنبه 18 آبان 98 ) و برنامه ای بیاد ماندنی ؛ سفری جذاب به استان گلستان  ؛ از جاده کویری اصفهان به شاهرود ودر طول مسیر بازدید از شهرستانهای مختلف نایین ؛ انارک ؛ چوپانان و....در استان گستان پیمایش جنگل های رامیان و آبشار سرا استر و کوه قلعه ماران ؛ بندر ترکمن ....

برای مشاهده بقیه عکسها ادامه مطلب را کلیک کنید  

ادامه مطلب ...

شعر

شعر: 

“خدا کند انگورها برسند

جهان مست شود 

تلوتلو بخورند خیابان‌ها 

به شانه‌ی هم بزنند 

رئیس‌جمهورها و گداها 


مرزها مست شوند 

و محمّد علی بعد از 17 سال مادرش را ببیند 

و آمنه بعد از 17 سال، کودکش را لمس کند .


خدا کند انگورها برسند 

آمو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد 

هندوکش دخترانش را آزاد کند .


برای لحظه‌ای 

تفنگ‌ها یادشان برود دریدن را 

کاردها یادشان برود 

بریدن را 

قلم‌ها آتش را 

آتش‌بس بنویسند .


خدا کند کوهها به هم برسند 

دریا چنگ بزند به آسمان 

ماهش را بدزدد 

به میخانه‌ شوند پلنگ‌ها با آهوها .


خدا کند مستی به اشیاء سرایت کند 

پنجره‌‌ها 

دیوارها را بشکنند 

و 

تو 

همچنانکه یارت را تنگ می‌بوسی 

مرا نیز به یاد بیاوری .


محبوب من 

محبوب دور افتاده‌ی من 

با من بزن پیاله‌ای دیگر 

به سلامتی باغ‌های معلق انگور”

#الیاس علوی  

                                                                                                                                                                                                                          


                                                                      همیشه شاد باشید 

شعر

در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم

گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل

من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای

آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم

زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را

تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم

از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او

تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم

روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم

خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم

غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام

من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم

دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی

چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم

رهی معیری



                                                      ایام به کامتان 

شعر

قیصر امین پور


صبح یک روز سرد پائیزی - روزی از روز های اول سال 


بچه ها در کلاس جنگل سبز - جمع بودند دور هم خوشحال 


بچه ها غرق گفتگو بودند - بازهم در کلاس غوغا بود 


هریکی برگ کوچکی در دست! - باز انگار زنگ انشاء بود


تا معلم ز گرد راه رسید - گفت با چهره ای پر از خنده 


باز موضوع تازه ای داریم - آرزوی شما در آینده 


شبنم از روی برگ گل برخواست - گفت میخواهم آفتاب شوم 


ذره ذره به آسمان بروم - ابر باشم دوباره آب شوم 


دانه آرام بر زمین غلتید - رفت و انشای کوچکش را خواند 


گفت باغی بزرگ خواهم شد - تا ابد سبز سبز خواهم ماند 


غنچه هم گفت گرچه دل تنگم - مثل لبخند باز خواهم شد


با نسیم بهار و بلبل باغ - گرم راز و نیاز خواهم شد


جوجه گنجشک گفت میخواهم - فارغ از سنگ بچه ها باشم


روی هر شاخه جیک جیک کنم - در دل آسمان رها باشم


جوجه کوچک پرستو گفت: - کاش با باد رهسپار شوم 


تا افق های دور کوچ کنم - باز پیغمبر بهار شوم 


جوجه های کبوتران گفتند: - کاش میشد کنار هم باشیم 


توی گلدسته های یک گنبد - روز و شب زایر حرم باشیم 


زنگ تفریح را که زنجره زد - باز هم در کلاس غوغا شد


هریک از بچه ها بسویی رفت - ومعلم دوباره تنها شد


با خودش زیر لب چنین میگفت: - آرزوهایتان چه رنگین است 


کاش روزی به کام خود برسید! بچه ها آرزوی من اینست